عیسی کریمی
کارشناس مسایل فرهنگی شبه قاره
دیرینگی و جاودانگی
پیوندهای فرهنگی ایران و شبه قاره (5)
نیز؛ «چون آوازهی سخاوت و هنرپروری و قدرشناسی آن شاه فرخندهبخت [: محمودشاه بهمنی] عالمگیر گشت، خواجه حافظشیرازی ـ علیهالرّحمهـ راغب سفر دکن گردید. لیکن به واسطهی بعضی موانع، ارادهاش از قوّه به فعل نمیآمد و این خبر به میرفیضالله انجو رسیده، جزئی زاد راحله جهت خواجهی شیراز فرستاده، پیغام داد که: «اگر در این حدود تشریف شریف ارزانی فرموده [و] مملکت دکن را به وجود فیضبخش خویش رشک فردوس برین گردانند، اهالی این دیار شکر قدوم سمیّت لزوم به جای آورده، قرین حصول مطالب و مقاصد روانهی شیراز خواهند گردانید.»
و خواجه از توجّه و مهربانی میرفیضالله انجو بیش از پیش خواهان سفر هندوستان شده، آنچه او فرستاده بود برخی را صرف خواهرزادههای خود و زنان بیشوهرنمود و بعضی را ادای قروض کرده و سامان راه نموده از شیراز برآمد. امّا وقتیکه به لار رسید، آنچه داشت به یکی از آشنایان غارتزده پیشکش کرده [و] تهیدست گردید، و خواجه زینالعابدین همدانی و خواجه محمّدگازرونی ـ که از تجّار معتبر بودند و داعیهی هندوستان داشتند ـ متعهّد خرج راه خواجه شده، [او را] به هرموز آوردند و در بعضی امور کوتاهی کرده، وی را از خود رنجانیدند و با وجود این حال، خواجه به اتّفاق ایشان در کشتی محمودشاهی ـ که از دکن آمده بودـ سوارشد.
قضا را هنوز کشتی روانه نشده بود که باد مخالف وزیده، دریا به شورش درآمد. خواجه به یکباره از آن سفر متنفّر شده، به یاران گفت که: « بعضی از دوستان را که در هـرمـوز میباشند، وداع نکردهام. ایشان را دیده ، در ساعت برمیگـردم.» و بدین بهانه، چون از کشـتی بیرون رفت، این غـزل گفته [و] مصحوب یکی از آشنایان نزد میرفیضالله انجو فرستاد و خواجه خود به شیراز رفت:
غزل
دمی با غم بسربردن جهان یکسر نمیارزد |
به مـــی بفروش دلق ما کزین بهتر نمیارزد | |
به کوی مــیفروشانش به جامی برنمیگیرند |
زهی سجّادهی تقوی که یک ساغر نمیارزد | |
رقیبم سرزنشها کرد کز این خاک دربگذر |
چه افتاد این سر ما را که خاک در نمیارزد | |
بسی آسان نمود اوّل غم دریا به بوی زر |
غلط کردم که یکموجش به صدمن زر نمیارزد | |
شکوه تاج سلطانی که بیم جان درو درج است |
کلاه دلکش است امّا به ترک سر نمیارزد | |
بشو این نقش دلتنگی که در بازار یکرنگی |
ملعمّعهای گوناگون مــی احمر نمیارزد |
چو حافظ در قناعت کوش و از دنیای دون بگذر |
که یک جـو منّت دونـان ، جهان یکسر نمیارزد |
و چون این غزل به میرفیضالله انجو رسید، روزی تقریبی کرده، در مجلس سلطان محمودشاه قصّهی خواجه را از آمدن به هرموز و برگشتن و غزل فرستادن به تفصیل بازگفت. سلطان محمودشاه فرمود: «چون خواجه به قصد دریافت مجلس ما قدم در راه نهاده بود، بر ما واجب و فرض است که او را از فیض خود محروم نسازیم.» پس ملامحمّدقاسم مشهدی را ـ که از فضلای آن دولتخانه بود ـ هزارتنگه طلا تحویل نمود تا انواع امتعهی هند خرید کرده، برای خواجه به شیراز برد.»[4][18]
*به نام خداوند جان و خرد * ز الیگودرزم ، خاستگاهم دوزان . کارشناس مسایل فرهنگی شبه قاره ام و دوستدار بازسازی پیوندهای فرهنگی ایران و پاکستان: *پاسداری از پس افکند فرهنگی ایران در پاکستان مانند هزاران نسخه ی خطی و سنگ نبشته ی پارسی پراکنده در سراسر آن سرزمین * بهره مندی ایرانیان از اندیشه ی بلند و زیبای علامه محمّد اقبال لاهوری * آشنایی ایرانیان با پارسی گویان پاکستان
بازدید دیروز : 1
کل بازدید : 15059
کل یاداشته ها : 10