سفارش تبلیغ
صبا ویژن
1 2 >


                              دیرینگی و جاودانگی

                   پیوندهای فرهنگی ایران و شبه قاره (8)

سپس هندوشاه از سنگ‌اندازی امرا و علمای سنّی تندرو و واپس‌نشینی مصلحتی یوسف‌ عادل‌شاه تا باز فراهم شدن زمینه‌ی تازه برای وی یاد کرده است ... «یوسف عادل‌شاه بعد از غارت اردوی شاه [: محمود بهمنی] ... به «بیجاپور» آمدند و باز برنهج سابق خطبه‌ی اثنی‌عشریّه خوانده، در تقویت و رواج آن مذهب کوشید ... و به تعجیل تمام سیّد احمد هروی را با تحف و تبرّکات و عریضه‌ی مشعر بر تهنیت و مبارک‌باد و مبنی بر اخلاص و خطبه خواندن اثنی‌عشری، روانه‌ی درگاه شاه اسماعیل ‌صفوی گردانید.»[3][23]

هندوشاه در «احمدنگر» پایتخت نظام‌شاهیان، جُنگی از شاه ‌طاهر یافته و خوانده است که: «یوسف عادل‌شاه ... خطّ نستعلیق را خوب نوشتی و در علم عروض و قافیه وقوف تمام داشتی ... همواره در مجلس او شعر قدما خوانده شدی وگاهی خود نیز شعرگفتی ... و این اشعار ازوست:

غزل ؛

 

تا بار غم عشق کشد قافله‌ی ما

گل‌ها شکفد هر طرف از مرحله‌ی ما

با آن‌که به جان با تو نکردیم بخیلی

پیش دگران بهر چه کردی گله‌ی ما

تبخاله به لب آمد و بر باره‌ی عشقت

رفتیم که شد هادی ره آبله‌ی ما

 

ما مسئله‌ی فقه ندانیم چه یوسف

آسان شده از عشق بتان مسئله‌ی ما

 

ایضاً ؛

 

گر وارسی به درد دل ناتوان من

کی‌می‌برد به ‌مرگ‌کسان ‌رشک جان ‌من

درد دل خود ار نکنم کار مشکلت

ظاهر که می‌کند به تو درد نهان من

با آن‌که صد رهم به جفا آزموده‌ای

تیغی کشیده‌ای ز پی امتحان من

ای‌گل رسیده‌است به‌گوش‌تو قصّه‌ام

بلبل نخواند وقت سحر داستان من

گویا که بلبلان چمن نقل کرده‌اند

حرفی ز بی‌وفایی گل از زبان من

 

یوسف به‌زاری دل‌من گوش کس نکرد

کو بخت آن‌که گوش کند نکته‌دان من


  


عیسی کریمی

کارشناس مسایل فرهنگی شبه‌قاره

 

دیرینگی و جاودانگی

پیوندهای فرهنگی ایران و شبه‌قاره (7)

 

 

 کارنامه‌ی عادل‌شاهیـان بیـجاپور (895 ـ ؟)

عادل‌شاهیان نیز در گسترش زبان پارسی و فرهنگ ایرانی کوشا بودند. آن‌ها با آموزه‌های آموزگاران و پرورندگان خود ـ که بیشتر ایرانی وشیعی بودندـ از دید مذهبی به تشیّع گراییدند و به صفویان بسیار نزدیک شدند و از دید فرهنگی به زبان وادب پارسی وفرهنگ ایرانی دل بستند.

ازگرایش یوسف ‌عادل‌شاه (د: 917 ه.ق) [ـ سر عادل‌شاهیان ‌ـ] به تشیع، گزارش فرشته خواندنی است: «بعد از این فتح [: پیروزی بر«دستوردینار هندو»]، استقلال یوسف‌ عـادل‌شاه به ‌درجه‌ی اعـلی رسیده، آن‌چه از سال‌های دراز مرکوز خاطر عاطرش بود، به ‌ظهور رسانید. یعنی در سنه‌ی ‌ثمان و تسع ‌مائة مجلس‌ عظیم ترتیب داده و میرزا جهان‌گیر قمی و حیدربیگ [تبریزی] و... را که همان مذهب [تشیع] داشتند، حاضر ساخت وگفت: «وقتی ‌که خضرـ علی‌نبیّنا وعلیه‌السّلام ـ مرا در عالم رؤیا مژده‌ی‌ سلطنت رسانیده، فرمود که هرگاه سلطنت مملکتی نصیب تو گردد، باید که پیوسته سادات و محبّان اهل‌بیت رسول آخرالزّمان را معزّز و مکرّم داری و همواره در تقویت مذهب ائمه‌ی ‌اثنی‌عشر ـ علیهم ‌الصلوه والسّلام ـ همّت خود بگماری، با خدا عهد کردم که اگر ملک ملک‌بخش ـ تعالی ‌و تقدّس ـ این دولت کرامت فرماید، مذهب شیعه رواج داده، رؤس منـابر را با القاب همـایون ائمه‌ی ‌اثنی‌عشر ـ علیهم ‌الصلوه والسّلام ـ مزیّن‌گردانم ... قضا را در همان اوان از ایران خبر رسید که شاه‌ اسماعیل‌صفوی خطبه‌ی ائمه‌ی‌اثنی‌عشر ـ علیهم ‌الصلوه والسّلام ـ خوانده [و] آن‌ مذهب را رواج داد. یوسف ‌عادل‌شاه از استماع این خبر بهجت‌اثر بیش‌تر ساعی‌گشته، روز جمعه ماه ذی‌الحجه سال مذکور در مسجد جامع قلعه‌ی ارگ «بیجاپور» خود حاضر شده و نقیب خان ـ که از سادات عظیم‌الشأن مدینه بود ـ برمنبر شده، نخست در اوان کلمه « اشهد انّ‌علیّاً ولیّ‌الله» افزود و بعد از آن خطبه به ‌نام نامی ائمه‌ی‌ اثنی‌عشر ـ علیهم ‌الصلوه والسّلام الی یوم القیامه ـ[1][21] خوانده، نام باقی صحابه را از خطبه برآورد و او نخستین کسی است که در هندوستان خطبه‌ی ائمه‌ی‌اثنی‌عشر ـ علیهم ‌الصلوه والسّلام ـ خوانده ومذهب شیعه را رواج داد... تعصب از میان سنیّان و شیعیان به کلی زایل‌گشته و علمای مذهب جعفری و فضلای حضرات حنفی و شافعی چون شیر و شکر با هم آمیخته، بساط مباحثت و منازعت درنوردیدند.»[2][22]


  


                                                        دیرینگی و جاودانگی

                                               پیوندهای فرهنگی ایران و شبه قاره (6)

فیروزشاه بهمنی هم به زبان فارسی دل‌بستگی بسیار داشت و هم‌نشینانش سخن‌وران و دانش‌مندان بودند. به گزارش فرشته؛ « [فیروزشاه] می‌گفت که بهترین تحفه‌ی هر مملکت مردم صاحب‌کمال آن مملکت است ... آن اورنگ نشین ملک دکن اکثر زبان‌ها را یاد گرفته، با مردم هر ولایت به ‌زبان ایشان سخن‌ می‌گفت ... اشعار متقدّمین را خوب می‌فهمید وگاه‌گاه خود نیز شعر می‌گفت و چندگاه «عروضی[5][19]» تخلّص می‌کرد و چندگاه «فیروزی» ... ملا داوود بیدری تاریخ تحفةالسلاطین را به نام او نوشته و در اکثر علوم خصوصاً تفسیر، اصول و حکمت طبیعی و نظری مهارت تمام‌ داشت و از اصطلاحات صوفیه باخبر بود و در هفته سه ‌روز شنبه و دوشنبه و چهارشنبه درس ‌می‌گفت بدین ‌تفصیل؛ زاهدی و شرح تذکره در ریاضی و شرح مقاصد در کلام و تحریر اقلیدس در هندسه و مطول ملاسعدالدّین [تفتازانی] در علم معانی و بیان، و اگر احیاناً به روز فرصت نمی‌شد، طالب ‌علمان را در شب حاضر ساخته، به درس و افاده می‌پرداخت و از برکت میرفضل‌الله انجوـ که از شاگردان خوب ملاسعدالدّین تفتازانی است ـ آن شهنشاه بی‌نظیر این ‌همه کسب حیثیّت و فضیلت نموده بود و از قیاس چنان مفهوم می‌گردد که دانش وی زیاده از دانش پادشاه محمّد تغلق‌شاه بوده و اوّل کسی که به سادات انجو وصلت کرده و دختر به ایشان داده و از ایشان برای فرزندان دخترگرفت سلطان فیروز شاه بهمنی بود. ... ملا داوود بیدری از سلطان فیروزشاه گاهی «فیروزی» تخلّص ذکرکرده و گاهی «عروجی» و این اشعار[را] ازو نقل کرده است:

نظم؛

بدان مثابه زغـم دهر بر دلم تنـگ است

که دل به لذت سودای‌عشق درجنگ است

گل امیـد شـکفت از نـسیم وعـده ولی

ز آفـتاب غـم انـتظار بـی‌رنـگ است

به قـطع راه محبّت مـخور فـریب امیـد

که غایت ابدش ابتدای فرسنگ است

به جز سـرود محبّت نکرد زمزمـه نـای

که هرچه خارج این‌پرده، تنگ آهنگ است

دلـی به سیـنه لبـالب ز دوسـتی دارم

که پیش اهل جهان بی‌بهاتر از سنگ است

 

دماغ طبع «عروجی» چه دل‌گشا چمنی است

چمن مگوی که آن آسمان فرهنگ است

[نـیز؛]

کرشمه جنبش‌آموز است مژگان درازش را

ستم کردست واجب هر زمان تعلیم نازش را

محبّت چاک بر دل می‌زند هرگه که در بزمی

به‌خود مخصوص می‌بینم تغافل‌های‌نازش را

مبادا سیب نقصان یابد از سوز دلم تاری

به‌دل چون ره دهم اندیشه‌ی زلف‌درازش را

نیابد لذّتی زاهد ز وصلت از متاع خلد

همان بهتر که در دامن کنی اجر نمازش را

 

«فروزی» قامت و رخسار آن خورشید تابان را

به سرو و لاله می‌سنجد که بیند امتیازش را»[6][20]




 

  


عیسی کریمی

کارشناس مسایل فرهنگی شبه قاره

                                                    دیرینگی و جاودانگی

                                            پیوندهای فرهنگی ایران و شبه قاره (5)

نیز؛ «چون آوازه‌ی سخاوت و هنرپروری و قدرشناسی ‌آن شاه فرخنده‌‌بخت [: محمودشاه بهمنی] عالم‌گیر گشت، خواجه حافظ‌شیرازی ـ علیه‌الرّحمه‌ـ راغب سفر دکن گردید. لیکن به واسطه‌ی بعضی موانع، اراده‌اش از قوّه به فعل نمی‌آمد و این خبر به میرفیض‌الله‌ انجو رسیده، جزئی زاد راحله جهت خواجه‌ی ‌شیراز فرستاده، پیغام داد که: «اگر در این حدود تشریف شریف ارزانی فرموده [و] مملکت دکن را به وجود فیض‌بخش خویش رشک فردوس ‌برین گردانند، اهالی این دیار شکر قدوم سمیّت لزوم به جای آورده، قرین حصول مطالب و مقاصد روانه‌ی شیراز خواهند گردانید.»

و خواجه از توجّه و مهربانی میرفیض‌الله ‌انجو بیش ‌از پیش خواهان سفر هندوستان شده، آن‌چه او فرستاده بود برخی را صرف خواهرزاده‌های خود و زنان بی‌شوهرنمود و بعضی را ادای قروض کرده و سامان راه نموده از شیراز برآمد. امّا وقتی‌که به لار رسید، آن‌چه داشت به یکی از آشنایان غارت‌زده پیش‌کش کرده [و] تهی‌دست گردید، و خواجه زین‌العابدین همدانی و خواجه محمّدگازرونی ـ که از تجّار معتبر بودند و داعیه‌ی هندوستان داشتند ـ‌ متعهّد خرج راه خواجه شده، [او را] به هرموز آوردند و در بعضی امور کوتاهی کرده، وی را از خود رنجانیدند و با وجود این ‌حال، خواجه به اتّفاق ایشان در کشتی محمودشاهی ـ که از دکن آمده‌ بودـ سوارشد.

قضا را هنوز کشتی روانه نشده‌ بود که باد مخالف وزیده، دریا به شورش درآمد. خواجه به یک‌باره از آن سفر متنفّر شده، به یاران گفت که: « بعضی از دوستان را که در هـرمـوز می‌باشند، وداع نکرده‌ام. ایشان را دیده ، در ساعت برمی‌گـردم.» و بدین بهانه، چون از کشـتی بیرون رفت، این غـزل گفته [و] مصحوب یکی از آشنایان نزد میرفیض‌الله ‌انجو فرستاد و خواجه خود به شیراز رفت:

غزل

دمی با غم بسربردن جهان یکسر نمی‌ارزد

به مـــی بفروش دلق ما کزین بهتر نمی‌ارزد

به کوی مــی‌فروشانش به جامی برنمی‌گیرند

زهی سجّاده‌ی تقوی که یک ساغر نمی‌ارزد

رقیبم سرزنش‌ها کرد کز این خاک دربگذر

چه افتاد این سر ما را که خاک در نمی‌ارزد

بسی آسان نمود اوّل غم دریا به بوی زر

غلط کردم که یک‌موجش به صدمن زر نمی‌ارزد

شکوه تاج سلطانی که بیم جان درو درج است

کلاه دل‌کش‌ است امّا به ترک سر نمی‌ارزد

بشو این نقش دل‌تنگی که در بازار یک‌رنگی

ملعمّع‌های گوناگون مــی احمر نمی‌ارزد

 

چو حافظ در قناعت کوش و از دنیای دون بگذر

که یک جـو منّت دونـان ، جهان یکسر نمی‌ارزد

و چون این غزل به میرفیض‌الله انجو رسید، روزی تقریبی کرده، در مجلس سلطان محمودشاه قصّه‌ی خواجه را از آمدن به هرموز و برگشتن و غزل فرستادن به تفصیل بازگفت. سلطان محمودشاه فرمود: «چون خواجه به قصد دریافت مجلس ما قدم در راه نهاده بود، بر ما واجب و فرض است که او را از فیض خود محروم نسازیم.» پس ملامحمّدقاسم مشهدی را ـ که از فضلای آن دولت‌خانه بود ـ هزارتنگه طلا تحویل نمود تا انواع امتعه‌ی هند خرید کرده، برای خواجه به شیراز برد.»[4][18]


  


عیسی کریمی

کارشناس مسایل فرهنگی شبه‌قاره

 

دیرینگی و جاودانگی

پیوندهای فرهنگی ایران و شبه‌قاره (4)

کارنامه‌ی بهمنیـان دکن

بهمنیان دکن (748 ـ 933 ه‌.ق) نیز برای پیش‌برد زبان ‌فارسی و فرهنگ ‌ایرانی بسی کوشیدند. به نوشته‌ی فرشته، گرچه نگارندگان تحفةالسلاطین و سراج‌التواریخ و بهمن‌نامه‌ی‌ دکنی، جای‌جای با ستایش از علاءالدّین‌حسن کانکوی بهمنی پایه‌گذار شاهنشاهی بهمنیان دکن، «او را به شاهان کیان منسوب کرده، گفته‌اند که کلاه‌ کیانی برسرنهاده و پای بر تخت ‌کیانی گذاشته، بنشست» یا نژاد او را به بهمن واسفندیار رسانده و ستوده‌اند که «شاه بهمن‌نژاد، افروزنده‌ی کاخ بهمنی»، از دودمان او به روشنی نام نبرده‌اند. امّا هندوشاه در کتابخانه‌ی مرتضی ‌نظام‌شاه بحری در«احمدنگر»، رساله‌یی در باره‌ی خاندان و نژاد علاءالدّین حسن دیده و خوانده که او از نژاد بهرام ‌گـور سـاسـانی و از تخمه‌ی بهمن، پور اسفندیار کیانی است. آن‌گاه یک به یک پدران وی را تا اسفندیار نام می‌برد.[1][15]

هندوشاه در باره‌ی پیوند محمود بهمنی ‌با اسلام و زبان فارسی نیز نوشته ‌است:«سلطان محمودشاه قرآن را نیکو می‌خواند و خطّ خوب می‌نوشت و طبع ناظم داشت و این ابیات ازوست:

نظم ؛

آن‌جا که لطف دوست دهد منصب ‌مراد


بخت سیاه و طالع میمون برابر است


 

عافیت در سینه کار خون فاسد می‌کند


رخصتی ‌ای ‌دل که ‌از الماس نشتر می‌خورم


 

خضر بدسوداست در بیع متاع عافیت


می‌روم این ‌جنس را از جای ‌دیگر می‌خرم


و از علوم متداوله باخبر بوده، فارسی و عربی را فصیح می‌گفت... در عهد خجسته‌ی وی شعرای عرب و عجم به ‌دکن آمده، ازسرچشمه‌ی انعام و احسانش مستفید می‌گردیدند. چنان‌که یکی از شعرای‌ عجم به ‌دکن آمده، به ‌وسیله‌ی میرفیض‌الله‌ انجوـ که بر مسند صدارت متمکّن بودـ قصیده‌یی غرّا گذرانید و در مجلس اوّل یک‌هزار تنگه‌ی طلا ـ که عبارت از هزار توله[2][16] باشد ـ جایزه یافت و معزّز و مکرّم و مقضی‌‌المرام به وطن خود مراجعت نمود.»[3][17]


  

مشخصات مدیر وبلاگ
عیسی کریمی[2]
 

*به نام خداوند جان و خرد * ز الیگودرزم ، خاستگاهم دوزان . کارشناس مسایل فرهنگی شبه قاره ام و دوستدار بازسازی پیوندهای فرهنگی ایران و پاکستان: *پاسداری از پس افکند فرهنگی ایران در پاکستان مانند هزاران نسخه ی خطی و سنگ نبشته ی پارسی پراکنده در سراسر آن سرزمین * بهره مندی ایرانیان از اندیشه ی بلند و زیبای علامه محمّد اقبال لاهوری * آشنایی ایرانیان با پارسی گویان پاکستان


لوگوی وبلاگ

بایگانی
عناوین یادداشتهای وبلاگ
آمار وبلاگ
بازدید امروز : 9
بازدید دیروز : 1
کل بازدید : 15057
کل یاداشته ها : 10
دوستان
موسیقی


ترجمه از وردپرس به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ